گل دل مامان و بابا گل دل مامان و بابا ، تا این لحظه: 10 سال و 11 ماه و 28 روز سن داره

هدیه خدا

داربست به نمای ساختمون...

سلام بابا خوبی؟....دیروز هفتم آقا بود. ساعت سه و نیم رفتیم خونه آقا و ازاونجا رفتیم خلدبرین....اونجا چشمم دنبالت بود..هی دوردورا میرفتی....عصرکه رفتیم مسجد یعقوبی چشمام دردگرفته بود...دیروزم داربست نما رو بستند. مبارکه..نه؟!!!راستی چندروزه بهت میگم کلتو بچسبون بهم....بعد میچسبونی...بعد میگم دوموردومور کن...بعد تو انگشتاتو میزنی به صورتمو میگی دوموی دوموی...!!! بوس بوس بابا..
19 اسفند 1394

ورود رییس جمهور...سلام نماکار!

سلام بابا. امروز آقای روحانی اومده یزد. صبحشم نماکار اومد کارمونو ببینه...همزمان شد...قرارشده فردا بیاد کارو شروع کنه انشاالله...دیروز مراسم آقا مسجدابوالفضل بلوار آزادگان بودیم...امروزم هست.بعد نماز مغرب و عشا... فعلا بوس بابا
17 اسفند 1394

خداحافظ آقا.....

سلام بابا....لباس سیاه تنمو و ریشام بلنده.ناراحت و پکر. سه روزه. آقا سه شنبه شب به رحمت خدارفت...این چندروز درگیر کارا بودیم...البته مشکل بود. ازلحاظ اینکه باید حواسمون به تو هم میبود توی این شلوغی...ولی بابا یه صحنه ای که خیلی برام تامل برانگیزه چهره آقا موقع غسل بود. خندون و روشن....واقعا صحنه عجیبی بود....البته خیلی نتونستم بایستم چون باید حواسم به شما بود...مامان خب حسی نداشت...سخت بود.بله....اینم ازاین.دلم ازاین میسوزه که جاش تو اتاق همیشه خالی خواهد موند و نشد که خونمونو ازنزدیک ببینه. البته مطمئنم که روحش رفته و دیده.... حرف تازه دیگه ای نیست.. بوس. ...
15 اسفند 1394

خاطرات تهران

سلام بابا. دیروز از تهران برگشتیم. فکرکنم گفته بودمت که میریم برای یک درس عملیه مدیریت استاد گفته بود برم یونی. الان فکرمیکنم نگفته بودم! خلاصه.....مامان و بابابزرگ خییییلی خوشحال شدن از دیدنت...باهم رفتیم سرخه حصار . شب بود. شما خواب بودی البته..موقع خداحافظی هم بابابزرگ و مامان بزرگو بوس کردی و بابابزرگم لپتوگازگازی کرد. ..استادم گفت یک فصل کتابو پاورپوینت ارائه بدم.این از این. آقاروهم ازبیمارستان آوردند خونه..دیشب رفتیم دیدیم...دعاکن بهتر بشند...نمیدونم بخدا...حکمت خدا واقعا عجیبه. دیروز عصر خوابیده بودم...یه کم بیحال بودم.حالت سرماخورده. سرتوگذاشتی روقلبمو و برام با ملاقه پلاستیکی اسفنددود کردی ! دستمال کاغذیم خیس میکردی میذاشتی روپیشو...
10 اسفند 1394

روز گربه ای!

سلام بابا. دیروز جمعه تا بخودمون جنبیدیم شد ساعت دوونیم که از خونه زدیم بیرون. چون دیر بود دیگه رفتیم چراگاه...یادته بابا؟؟ ...کباب تابه ای درست کرده بودیم...تا درشو بازکردیم یه پیشیه گوشتالو گفت میوووو !! خلااااصه....یه تیکه کباب دادیمش...شماهم بهش میگفتی بیا و یه تیکه آجر زدی کلش ! دررفتش! ... جالب بود..... ادارم بابا...ساعت یک ظهره.
1 اسفند 1394
1
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به هدیه خدا می باشد